به گزارش همشهري آنلاين، دكتر محسن اسماعيلي، همرزم شهيد عليرضا عاصمي، خاطرات خود را از اين سردار شهيد بازگو كرده كه به نقل از سايت جامع دفاع مقدس (ساجد) آمده است:
- در عمليات والفجر 8 هر وقت بچههاي تخريب ميخواستند به مأموريتي بروند، مسئلهاي پيش ميآمد و عمليات لغو ميشد. علي سخت گرفته و غمگين بود. مدام در خود فرو رفته و فکر ميکرد. يک روز گفت: «من هر وقت قرآن تلاوت ميکنم و به آيه : من اعرض عن ذکري فان له معيشه ضنکا ميرسم، معناي آن را نميفهمم، ولي اين روزها حس ميکنم از ذکر خدا غافل شدهايم که خدا زندگي سختي را برايمان فراهم کرده و توفيق خدمت در راهش را به ما عطا نميکند».
«معيشه ضنکا» يا زندگي سخت، هميشه تفاسير گوناگوني را در بر داشته است. اغلب آن را به فقر مادي تعبير کردهاند. عدهاي که در مرحله بالاتر به سر ميبرند، زندگي سخت را عدم توفيق در اداي عبادت دانستهاند و عدهاي ديگر ... ولي اينکه «معيشه ضنکا» اينگونه عميق و عارفانه تعبير شود، بسيار بديع و زنده است و کلام حضرت امام را يادآور ميشود که بعضي از اين رزمندگان، عليرغم سن و سال کمشان، يک شبه راه صد ساله را پيمودهاند.
- علي فوقالعاده منظم بود. هيچ کاري را ولو جزئي فراموش نميکرد. دفترچه کار روزانه او، معرّف نظم فوقالعادهاي است که در کارهاي اين فرمانده دلاور به چشم ميخورد. اين نظم، از علي چهرهاي ساخته بود که هيچ گاه، براي هيچ کاري وقت کم نميآورد. علي در شناخت نيروها و به کارگيري مناسب آنها توانا بود. او در هنگامه جنگ و نبرد، زير آتش بيامان دشمن، با خونسردي و تسلط خاص خود، هميشه بهترين ترکيب را روانه ميدان ميکرد.
- عليرضا همواره به حداقل امکاناتي که براي يک زندگي بسيار ساده لازم است، قناعت ميکرد. تا هنگامي که در جنوب زندگي کرد، با همسر و فرزندش رسول در اتاق 9 متري زندگي کردند. اين اتاق، هم آشپزخانه بود هم اتاق استراحت. آن قدر کوچک بود که هنگام آمدن ميهمان، همسر علي چارهاي جز رفتن به خانه همسايه نداشت. وقتي در غرب (باختران) خانهاي برايش فراهم آمد، از وسعت بيش از حد آن خانه (دو اتاق) نگران بود. عاقبت يکي از آن دو اتاق را به محل تعاون رزمندگان تبديل کرد.
- عمليات «فتح 1» بود. عملياتي که قرار بود براي اولين بار در عمق خاک عراق صورت گيرد و به همين دليل بسياري از نقاط آن مبهم بود. در راه چه پيش خواهد آمد؟ آيا به هدف اصلي که در عمق بيش از 100 کيلومتري داخل خاک دشمن قرار دارد، خواهيم رسيد؟ و ... و بيشتر از همه احتمال اسارت تمامي نيروهاي عمل کننده نيز داده ميشد.
علي، يکي از مسئولين عمليات بود و سخت دلبسته آن. به علت مسائل امنيتي، بسياري از مدارک و اسناد لازم در طي کار را در کولهپشتي خود جاي داده بود و يکدم از آن جدا نميشد. ولي بازهم دغدغه دستيابي دشمن به اين اسناد (حتي در صورتي که شهيد شود) او را آرام نميگذاشت.
علي ميدانست که اگر اين راه تازه گشوده شده (عمليات گسترده برون مرزي) به واسطه دسترسي دشمن به اسناد، در اولين گام شکست بخورد، پيامدهاي سنگين نظامي - سياسي خواهد داشت.
عاقبت چارهاي انديشيد. چند تن از بچههايي را که ميشناخت صدا کرد و پس از برشمردن اهميت مطلب، آنها را موظف کرد تا در صورت روي دادن هرگونه حادثه و نااميدي بچهها از نجات، بدون هيچ ترديد و دودلي، با «آر پي . جي. هفت» او را هدف قرار داده و به شهادت برسانند تا حداقل با اين کار، کولهپشتي حاوي اسناد و مدارکي که بنابر ضرورت بايد با خود حمل ميکرد، منهدم شده و از دسترس دشمن مصون بماند.
از آن لحظه به بعد تا پايان عمليات، با آرامشي شگرف ماموريت سنگين خود را در ادامه عمليات به پايان رساند.
- يکي از دوستان از تهران آمده بود. خيلي نگران علي بود خواب ديده بود که علي وارد جماران ميشود. همه درها به رويش باز ميشود تا به امام (ره) ميرسد.
امام (ره) او را ميبوسند و ميپرسند: «اين بار هم طرح تازهاي آوردهاي؟»
علي ميگويد: «طرحهايم تمام شده، آمدهام براي شهادتم دعا کنيد...» خواب را که براي علي تعريف کرديم، خنديد ...
- چند روز قبل از شهادتش نوار نوحه: «دستغيب صد پاره شده ديگر نميآيد» را به طور مکرر گوش ميداد. هر بار دل تنگتر از پيش، ناله ميکرد و ميگريست و ميگفت: «پس چرا ما اينگونه شهيد نميشويم؟ ميشود کسي بگويد علي صد پاره شد ديگر نميآيد؟»
شب موعود فرا ميرسد و علي و همرزمانش را التهابي عجيب فرا ميگيرد. آخرين شبي بود که عليرضا رنج زنده بودن را تحمل ميکرد. شب را به همراه دوستانش به شکرانه اينکه توفيقي نصيبشان خواهد شد، نماز شب را خواندند و روز بعد، سر بر آستان معبود گذاشتند، نداي حق را عاشقانه لبيک گفتند و در راه خدا پودر شدند.
نظر شما